میوه ی عشق

رسا پسر ۹ ماه و نیمه ی من 😍

پاییز ۹۷

سلام همه زندگی من ۹ ماه و نیمه که بدنیا اومدی میدونم مامان تنبلی هستم که اینجا سر نزدم تا برات بنویسم ولی جبران میکنم پسر قشنگم..اگه از حال و احوال این روزا برات بنویسم که یه هفتس از قوچان برگشتیم و تو سرماخوردی..مامان فدات بشه که تو رو مریض نبینه رسا تو این چندماهه که بدنیا اومدی شدی همه زندگی مون..برات نمیتونم چجوری بنویسم که از لحظه ای که روز ۲۹ دی اون روز برفی قشنگ بدنیا اومدی و مارو عاشق خودت کردی..روزای اول خیلی عجیب بود ما تازه حس مادری وپدری داشتیم و کاملا کلافه و نگران و از عمق وجودمون خوشحال از داشتن تو..۴۰ روز اول با همه سختی و شیرینی هاش گذشت و عزیز جون و بابا نعمت رفتن خونه خودشون و ما موندیم و تویی که هر لحظه به ما ...
15 آبان 1397

رسا فرشته ی زندگی ما

پسر دوس داشتنی من سلام امروز هفته 34 ام عاشقی من ه..لحظه به لحظه با وجودت خوشبختیمون و تکمیل کردی قشنگم اگه از حال و احواتل این روزامون بخوام برات بگم خداروشکر همه چی خوب و عاالی داره پیش میره و به اومدن تو نزدیک میشیم اتاقت تقریبا تکمیل شده و ما ذوق زده از هرچیزی که به تو مربوطه..مامان سکین و بابا نعمت ماه گیش اومدن و یه مدت پیش ما بودن و ما اتاقت و رنگ کردیم و وسایل خوشگلت و خریدیم و همه چی و برای اومدنت محیا کردیم هفته پیش هم رفتیم سونوگرافی و دوباره صورت ماهت و دیدیم..وای که چقدر دوس داشتنی هستی قشنگم این روزامون میگذره یه روزایی با لگدهایی که میزنی و حرکت هایی که میکنی ذوق زده و یه روزایی هم نگران از اینکه چرا خبری ازت نی...
10 آذر 1396

حس زندگی

۲۳ شهریور ۱۳۹۶ پسرقشنگم سلام هرروزو هر لحظه حست میکنم و باز دلتنگتم..این روزا من و تو وارد ماه ششم زندگی دونفرمون شدیم و تو هر لحظه با ضربه زدن به شکمم و حرکاتت منو متوجه خودت میکنی میکنی  خدا میدونه که اولین باری که حست کردم چقدر ذوق زده شدم..وقتی بابا جون باهات حرف میزنه و تو لگد میزنی کلی ذوق میکنه و قربون صدقه ت میره..این روزا دیگه من هفته ای چند ساعت میرم سرکار وبیشتر تو خونه هستم..همه چی خوب و عالیه شکر خدا و ما مشغول تهیه وسایل تو هستیم پسرک قشنگم.. سرویس چوب اتاقت و سفارش دادیم و لباسای گوگولی واست خریدیم تصور اینکه تو این لباسا چه شکلی میشه کلی ما رو سر ذوق میاره..مامانم این روزا خیلی دلتنگ دیدنت هستم ولی فک نکنم ...
23 شهريور 1396

ذوق دوباره دیدنت

22 مرداد 1396: میوه ی من امروز نوبت سونوی انومالی داشتیم و من و بابا مرتضی دوباره شاد و خوشحال از دیدن دوباره تو و البته ذوق بیشترمون برای اینکه بدونیم تو دخملی ما هستی یا پسری ؟ صبح ساعت ده و نیم رسیدیم مطب و من رفتم داخل وقتی آقای دکتر میخواست سونو رو شوع نه ازش خواستم بابایی هم بیاد داخل تو این فاصله صدای قلبت و شنیدم...دکتر تک تک اعضای بدنت و بهمون نشون داد..وای فدای اون دستای کوچولوت بشم انگار داشتی واسمون دست تکون میدادی قربونت برم..گوش هات..قلب خوشگلت..خدارو شکر همه چی خوب و عالی بود..دکتر کارش تموم شد و در مرد جنسیتت چیزی بهمون نگفت گفتم آقای دکتر جنسیتش چی بود گفت پسر..من و بابا جون چشامون گرد شده بود از تعجب اخه سری قبل بهمون گف...
24 مرداد 1396

روزهای قشنگ تابستان 96

همه وجودم چند وقتیه که میخوام برات بنویسم ولی اینقدر این مدت سرگرم کار و خونه و اینا بودم و حالم دگرگون که وقت نکردم بنویسم برات..هرچند که هر لحظه توی دلم و ذهنم وجود داری و لحظه به لحظه باهات مشغول حرف زدنم.. غربالگری اول 17 تیر: صبح روز 17 تیر یه روز خیلی خوب بود هوا عااالی من و بابا مرتضی رفتیم سونوگرافی دکتر خدا رحمی برای غربالگری..بی نهایت ذوق داشتیم از اینکه میخواستیم برای اولین بار ببینیمت من رفتم داخل و دکتر سونو کرد و اولین بار دیدمت..وای تو عشق همه ی زندگی من با اون دست و پاهای کوچولوت..ضعف کرده بودم برات..یه لحظه هم چشم از مانیتور بر نداشتم و دکتر صدای قلبت و برام گذاشت وای که چقدر خوبی تووو..قربون اون قلب کوچیکت برم..به دکتر گف...
8 مرداد 1396

فرشته ی تو دلی من

همه وجودم.. چند روزیه که میخوام واست بنویسم..از دلتنگی این روزام برای تو..تویی که هنوز حتی وجودت و خیلی حس نکردم تو بدنم ولی تو روحم تو قلبم هر جا که نگاه میکنم حضور داری.. اولین بار بعد مثبت شدن ازمایشا  بود که خانم دکتر ضربان قلب کوچولوت و توی سونو شنید و گفت که خدارو شکر صحیح و سالمی..قبل از نوبت ملاقات دومم با دکتر بود که یه روز از پله های خونه سر خوردم و خدا میدونه که تو اون لحظه قلبم برات از جا دراومد و فکر کردم بهت آسیبی رسیده ولی خدارو شکر رفتم دکتر و گفت که قلب کوچولوت میزنه و تازه داری تکون هم میخوری..وای که چقدر ذوق کردم از تصور اینکه داری حرکت میکنی تو وجودم... اگه بخوام از حال این روزام برات بگم بیشتر درگیر حا...
4 تير 1396

وقتی که فهمیدم تو رو دارم...

میوه ی عشقم.. کی فهمیدم که دارمت من و بابا مرتضی تصمیم گرفته بودیم که زندگی عاشقانه و قشنگمون و قشنگتر کنیم..ولی فکرشم نمیکردیم که تو این قدر زود جا تو دل مامان باز کنی ..معلوم بود تو هم خیلی مشتاق بودی که زودتر بیای پیش ما ..روزی که شک داشتم به بودن تو توی دلم رفتم یه بی بی چک خریدم و اومدم خونه و تست زدم و مثبت شد ولی اصلا یه ذره هم باورم نشد چون فکر نمیکردم تو اینقدر مشتاق اومدن پیش ما باشی دلبرکم..چند روز گذشت و دوباره تست زدم این بار هم مثبت..اسکرین شات از حرفامون و با بابا مرتضی میزارم همینجا که برات بمونه..بعد دوباره فردا تست گذاشتم و باز هم مثبت..دیگه مطمئن شدیم تو توی دل مامانی هستی قربونت برم..نمیدونی چه حالی داشتم بیشتر استرس...
23 خرداد 1396
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه ی عشق می باشد